درگذر عشق
ما آمده ایم تاازدل خستگی هامان بگوییم و از دل شکستگی هامان
در پس تنهایی من , تنهایی دورتر و دست نیافتنی تری وجود دارد . و سكوت مرا لبریز از فریاد و غوغا می بیند . و من , كه هنوز نا آرام وسرگردانم , چگونه به آن تنهایی مطلق توانم رسید ؟ كسی كه ساكن آنجاست , خاموشی مرا تندبادی سهمگین می شمارد , و دلدادگان آن دیار، شیفتگی مرا فریبی بیش نمی دانند . من كه هنوز نا آرام و سرگردانم , چگونه بدان جنگل مقدس خواهم رسید ؟ من در پس این خویشتن در بند , خویشتنی آزاده دارم , من كه نوباوه ای خوار و زبونم , چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد كنم ؟
نظرات شما عزیزان:
كسی كه ساكن آنجاست , تنهایی مرا بس پر ازدحام می پندارد ؛
نغمه های آن دیار , در گوشم طنین افكن است .
و سایه ی تاریك آن , راه را از برابر دیدگانم پنهان میكند .
پس چگونه به سوی آن تنهایی آسمانی راه برم ؟
در پس این دره ها وبلندی ها , جنگل عشق و شیدایی است .
من كه هنوز طعم خون در دهان دارم , چگونه آن تنهایی روحانی را درك توانم كرد ؟
كه در نظر او , رؤیاهایم " نبردی در تاریكی " است .
آری , پیش از قربانی كردن تمامی خویشتن های در بند خود ,
یا پیش از آن كه تمامی مردمان , آزاده و رها گردند ،
من چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد توانم كرد ؟
آری , چگونه برگ هایم به نوازش باد , ترانه ی پر كشیدن توانند سرود ,
بی آنكه ریشه هایم در ژرفای تاریكی زمین , فرو روند ؟
و چگونه عقاب جانم در برابر خورشید بال و پر تواند گشود ,
اگر لانه ای را كه به عرق جبین بنا نهاده , برای جوجه ها بر جای ننهد ؟
Power By:
LoxBlog.Com |